سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وبلاگ

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 3
کل بازدیدها: 9507



احساسات پریشان من
پنج شنبه 92 شهریور 21 :: 5:26 عصر ::  نویسنده : محدثه       
زندگی را دوست ندارم ,بودن را دوست ندارم , ماندن را دوست ندارم,فقط وفقط مرگ را دوست دارم , نبودن را دوست دارم,نماندن و نفس نکشیدن را دوست دارم . نفسهایم درد میکنند از بس که بدون انگیزه ی زنده بودن دارند هی از این گلویم به سختی عبور میکنند و بر خلاف میل دلم زندگی را برایم به پیش میرانند . آگر این نفسها نبود چه میشد؟همه چی خوب میشد دیگر حتی زندگی را دوست داشتم .یعنی این روز می آید؟؟؟ روزی که نباشم و نمانم جایی در میان آسمان و زمین در میان آب و خاک در میان خاک و هوا مثل یک ذره ,ذره ای بی ارزش ,ذره ای که هیچ کس اورا نبیند ,ذره ای که براحتی میتواند گریه کند بدون آنکه مجبور باشد دلیل گریه اش را برای همه توضیح دهد بدون آنکه با جمله ای زهرآگین خستگی وجودش را برجان خسته اش بگذارند بدون اینکه فقط مجبور باشد ناسزا بشنود و دلش را فقط به این جمله ها و احساسات پریشان دلخوش کند .آدمها هرگز منطقی نیستند هرگز منطقی فکر نمیکنند . خسته شدم از بس که همه چیز را برای همه توضیح دادم دیگر بس است روحم را ازاین بیشتر آزار ندهید حالم از همه به هم میخورد فقط تنهایی میخواهم خواهش میکنم دست از این روح پریشانم بردارید اینها لطف  نیست شکنجه است میفهمید؟؟؟ آدمهای بی ارزش... (محدثه)


موضوع مطلب :